Thursday, October 30, 2008
آنارشیست بی خطر
از یک خانواده ی متوسط شهرستانی ، پدر و مادر معلم ، مادر معلم کلاس پنجم ابتدائی معلمی که در کارش موفق است و تقریبا بهترین معلم شهرستان ، پدر یک پیشکسوت کشتی است ، خوش نام و تا حد خودش موقر ، اینجا همه چیز طبقق یک روال کیری اداره می شود ،شاید نکته های عجیب زندگی آینده از همین سالهای آغازین شکل می گیرند ، وقتی همه چیز در حد متوسط است تمایل به افراط شکل می گیرد ، نمی دانم از کی ولی تا یادم می آید ضد خانواده بوده ام ، و این دقیقا به دلیل یک خانواده ی به ظاهر خوب است شاید ، چیز دیگری که باید بگویم وجود یک ریشه ی هنری در خانواده است ، پدر بزرگ مادریم نقاش بوده ، و پسر ها و نوه ها همگی تمایلی به نقاشی ، موزیک و خوشنویسی دارند ، البته که همه چیز باز متوسط ، پدر بزرگ که قبل از من مرده بود اما دائی هایم در من استعداد می دیدند و این خودش در آینده نقش بزرگی پیدا می کند ، به همه ی این وضعیت سنندج هم اضافه می شود،از آن شهرهائی که مالیخولیا یش به هیچ وجه آدم را رها نمی کند ، سنندجی بودن یعنی معتدل نبودن ، می شود در کومله این را دید در مکتب قران ، در دراویش ، در لات های چاقو کشش ، پرویز شعبانی و حکایت هایش هنوز هم که هنوز است در زندگیم وجود دارند،اینجا واقعا تفاوت دارد با همه جا ، الکل یک ارزش است و هر که بیشتر بخورد یک قهرمان و کسی که نخورد امل و سوسول، وقتی مستی باید عربده بکشی ،در رفتن از اینجا امکان ندارد ، یک سنندجی همیشه سنندجی می ماند ،سالهای راهنمائی و دبیرستان به جای عشق و عاشقی به سیاست می گذرد رفت و آمد با کمونیست ها با وهابی ها با دمکرا ت ها ، نصف شب هائی که از کوچه های تنگ و تاریک بعد از بحث های شدید با آدمهائی که حداقل بیست سال از من بزرگتر بودند ، با ترس از گرفته شدن و برخورد پدر و مادر به خانه بر می گشتم ، همه چیز دست به دست هم می دهد تا من را یک مخالف بار آورد ، یک لمپن، لمپنی از جنس سنندجی با کمی چاشنی هنری روشنفکری،تمایل به الکل ، یک سیگاری شدید و در نهایت همان چیزی که باید یک آنرمال تمام عیار،آنارشیست بی خطر
Subscribe to:
Comments (Atom)