ما مردمان سوخته بین دو حماقت حقیقتش اینست که هیچ کاری از دستمان ساخته نیست، نه زورمان به زوردار می رسد که برای ماندن و داشتن ، هر جنایت و توحش و کثافتی که بشود و نشود تصور کرد را می کند و نه توان در افتادن با جهل مظلوم را داریم که جهلش را به اسم فضیلت در اندرونی ترین لایه هایش شیاف کرده اند ، این وسط درگیر درگیریهای خودمان بلکه معنایی به این نفس کشیدن اجباری بدهیم که کاش جرأتش را داشتیم و تمامش می کردیم . از خودمان بیشتر از همه خسته ام ، هیچ کاری برای کردن ندارم و فکر می کنم هرکسی که کاری دارد جزئی از دو دسته است بی شک .رنجور در پی حفظ آبرویم هستم در پی حفظ حرمت های پوسیده ی گندیده که حالم را همیشه به هم زد ه اند
رؤیای آگاهی بخشی توهم بزرگ چپ است ، چیزی که تاریخ نشان می دهد باز تولید مداوم جهل است و حماقت
No comments:
Post a Comment